باتو بودن
من و آوای گرمت را شنودنبدین آوا غم دل را زدودن
از اول کار من دلدادگی بود
ولیکن شیوه ی تو دل ربودن
گرفت از من مجال دیده بستن
همه شب بر خیالت در گشودن
قرار عمر من بر کاستن بود
تو را بر لطف و زیبایی فزودن
غم شیرین دوری بر من آموخت
سخن گفتن غزل خواندن سرودن
من و شب های غرببت تا سحرگاه
چو شمعی گریه کردن نا غنودن
چه خوش باشد غم دل با تو گفتن
وزان خوشتر امید با تو بودن
نظرات:
:) |
«» میگوید: |
«گر با غم دوریت نسازم چه کنم با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم چون در نظرم فقط توئی مایه ی ناز گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم » |
«mooshi» میگوید: |
«من اگر اشک به دادم نرسد مي شکنم اگر از ياد تو يادي نکنم مي شکنم بر لب کلبه ي محصور وجود، من در اين خلوت خاموش سکوت، اگر از ياد تو يادي نکنم، مي شکنم اگر از هجر تو آهي نکشم، تک و تنها، مي شکنم به خدا مي شکنم» |